روانكاو

درباره وبلاگ

ارائه مطالب عمومی روان و بررسی علل شکل گیری نابهنجاریها و مسائل شایع روانی

روانكاو

انسان ، دین و ارکان آن

شناخت انسان و هستی

جهان بینی

یکی بود یکی نبود    غیر از خدا هیچ کی نبود

فکر میکنم بدون هیچ حاشیه ای بریم سر اصل مطلب خیلی بهتر باشه ، طبق دانستها و اعتقاد ما انسانها در زمانهای دور هیچ چیزی جزء خدا وجود نداشته اما خدا چیست و چگونه همه چیز از وجود او خلق شده ، این سوالیست که هزاران ساله بشر میخواد جوابشو بدونه ، قبلا گفتیم دانستن و فهمیدن متفاوتند دانستها از تجزیه و تحلیل بخش فکر کرتکس حاصل میشوند که در قسمت خودآگاه قرار داره و ما از چند و چون بدست آمدن نتیجه تجزیه و تحلیل آگاهی داریم ولی فهم در اثر تجزیه و تحلیل بخش ذهن کرتکس بوجود میاد که در ناخودآگاه قرار داره و ما از چندو چون نتیجه گیری بی اطلاعیم (بخاطر سرعت مافوق نور آن) بخاطر همین نتیجه همراه با حسی بروز میکند . این حس را حس ششم نام نهاده اند . مطمئناً برای شما همه خیلی پیش آمده که نوعی حس در انجام دادن یا ندادن کاری دارید ولی هیچگونه دلیل خاصی برای توجیح حستان نمیدانید ، یا بهتر بگم نمیدانید به چه دلیلی حس میکنید آن کار را باید انجام بدهید یا ندهید . جالب بدانید ۹۹/۹۹% این حسها نتیجه را درست پیش بینی میکنند . این مثال رو بخاطر این زدم که بگویم بشر از ازل خدا را حس میکرده (نگفتم میدانسته ) و تا کنون نتوانسته دلیل حسش را بیان کند . چرا چون بیان کردن مستلزم تجزیه و تحلیل در بخش فکره و تعداد کم سلولهای بخش فکر گنجایش آنقدر حجم داده را ندارد چه برسه به اینکه بخواهد آنها را تجزیه و تحلیل کند (ارتباط داده ها با هم را بسنجد) تنها راه ممکن شبیه سازی دادها با مدلهای مادیه که در نتیجه شاهد شکل گیری سنم و بت هستیم . عیب و ایرادی که این سنبل مادی خدا ایجاد کرد ،شخصی سازی کردنش بود . اول بصورت فردی بعد خانوادگی و بعد قبیله ای و در نهایت نشر و گسترشش قومیتی شد . هر قومی به قدرت و عظمت خدایش میبالید و در جنگ ها هدف نهایی جهت پیروزی نابود کردن بت قوم مقابل بود تا دیگر نیرو و قدرت نگیرند . شاید الآن در ذهن ما احمقانه بیاید اما واقعیت داشته و بتها نیرو و قدرتشان را از حس پیروانشان دریافت میکردند ، در نتیجه در هر قومی تعداد بیشتر انسان و با شدت زیادتر حس (باور) به نیروی خدایشان (بت قوم) داشتند (منظور تعداد جنگاور نیست بلکه در این موضوع زنها و بچه ها چون اتکاء به نیروی بازو ندارند ۱۰۰% اتکایشان معطوف به قدرت بت شان میدشد ، در نتیجه بت هر قومی حداقل ۷۰% نیرو و قدرتش را مدیون زنان و بچه های آن قوم داشت ) آن بت قویتر میشد و در نتیجه اقوام دور و بر خود را زیر سلطه و استثمار خود میگرفت . این گونه بود (انسانهای اندیشمند اقوام مقلبوب ) که انسان دین را اختراع کرد و خداوند را خالق انسان و همه چیز دانست در نتیجه خدای غالب و مغلوب یکی شد . هزاران سال بعد که قوم یهود شکل گرفت (چون پرچم دار این قوم یعقوب به معنی حیله گر است و همانطور که میدانید بواسطه غلام بودن یوسف پسرش در مصر به آنجا مهاجرت کرد و این قوم در مصر نشر و گسترش یافت و موطنی نداشت ) سعی کردند به همان شیوه اساطیر قوم خود را قوی و نیرومند کنند ولی هرگز نتوانستند آن یکپارچگی و باور قوی را بوجود بیاورند و یکی از حواریون عیسی بنام پطروس شروع به یار گیری از اقوام غیر یهود کرد و اینگونه دین مسیحیت از دل قوم یهود پا به عرصه زمین گذاشت (البته موسسین هر دینی موفق به نشر و گسترش آن بطور عام نشدند و توسط پیروان همان سیستم قدرت گیری قدیمی را لحاظ کردند )پس دیگر میدانید منشاء شکل گیری دین چیست و چرا و چگونه بوجود آمد (البته یهودیت دین نیست، بلکه شکل تکامل یافته قومیتگرائیست، یعنی تحت تاثیر ادیان دور و بر خود یهوه را خالق انسان و جهان نامیدند و قوم خود را سوگلی و تافته جدا بافته یهوه متصور شدند وقتی خوب توجه کنید تا قبل از قدرت گرفتن دین مسیحیت و شکل گیری ایدئولوژی و جهانبینیش (بعد از قرن سوم میلادی و مسیحی شدن امپراتور روم ) در قوم یهود اصلا خبری از فلسفه پیدایش و سرای آخرت و روز رستاخیز و حساب و کتابی در کار بودن نیست و خیر و شر و همه چیز در همین دنیا (بروی زمین ) است . پس یهودیت دایناسور ماقبل تاریخیست که هزاران سال بعد از انقراض نسل دایناسورها متولد شد و در جهان امروزی تلاش میکند بقای خود را به هر نحوی حفظ کند و با تکیه بر همان اصول منقرض شده قومیت گرایی جایگاهی ما بین ادیان نیرومند برای خود بسازد. 

دین و ارکان آن 

زمانی که انسان غار نشین تبدیل به شهر نیشین شد ، متوجه شد باید قوانین اجتماعی رو وضع کنه تا بتواند تحت تاثی  آن قوانین ارتباط موثرتری با انسانهای پیرامون خود داشته باشه (در ابتدای شکل گیری قومیت ها) این قوانین جدید که به قوانین رفتار و نوع زندگی در محیط زیست اضافه شد در حقیقت یک پیوست تکمیلی بود بخاطر تغییرات محیط زیستیش و این قوانین کاملا عینی و ملموس بودند . مانند انسانی که عضلات نیرومندتری دارد قادر است بار سنگیتری حمل کند پس حق و حقوق هر فرد بسته به توانائیهای فیزیکیش و فعالیتش تعیین میشد (متعاقب این معیار خانواده و جامعه هم سنجیده میشد) اما انسان کم کم متوجه نوعی مسائل انتزاعی شد که در اثر شهر نشینی بوجود می امد . یکی از اولیترین مسائل انتزاعی میتونه پست و مقام باشه ، فرض کنید شخصی بخاطر قدرت جنگاوریش رئیس میشود و فرزند او به مناسبت قدرتی که پست پدرش برایش ایجاد میکند جانشینش میشود ، یا شاگرد شمن قبیله (فرد روحانی) که قدرت و اعتبار بالایی دارد بعد از مردن شمن جایگاهش را تصاحب میکند . این اعتبار که بصورت غیر مستقیم از طرف اعتبار شخص دیگری حاصل میشود انتزاعی ست و لزوماً عینیت ندارد . یعنی لازم نیست شاگرد شمن قدرت خود را به کسی ثابت کند ، همینکه استادش قدرتش عینی بوده باشد مردم فرض را بر این میگذارند که شاگردش هم از او یاد گرفته که چگونه قدرتمند باشد (در اینجاست که میبینیم تقلید ۱۰۰%رفتار نمیتواند متظمن حصول نتیجه باشد ، و فوت کوزه گیری نقش اساسی دارد ) خوب حالا که انسان با مسائل انتزاعی آشنا میشد ، شک میکند به قدرت بت قبیله غالب که نکند آنهم انتزاعی باشد و اینگونه هسته و بن مایه تفکراتی بوجود می آید که محصول منطقی این تفکرات به شکل گیری خدایی خالق همه چیز و در صدر و بالا دست تمام خدایان می انجامد و اینگونه ایدئولوژی حیاط و هستی پا به عرصه فکر انسان میگذارد و انسان را وامیدارد پا را فراتر از دنیای مادی که در آن زیست میکند گذاشته و ماوراء الطبیعه را به دنیای خودش (طبیعت) اضافه کند . و برای دنیای ماوراء الطبیعه همان قوانینی که در طبیعت صدق میکنند را متصور شود .که بطور کلی حکمت آفرینش ، فرجام آفرینش از آن جمله معقولات دنیای طبیعه هستند که لزوماً در ماوراء الطبیعه کارکرد و توجیحی ندارند . چون برخلاف دنیای طبیعه بعد زمان و مکان در ماوراء الطبیعه وجود ندارد . همین باعث بوجود آمدن تناقضات و پارادوکس های زیادی میشود که بعداً اهم آنها را بررسی خواهیم کرد .اما در حال حاضر میخواهیم فقط مقوله دین را نقد و بررسی کنیم و تا حال علت و منشاء شکل گیری دین را توضیح دادیم و اگر بخواهیم ارکان آنرا دریابیم باید تفاوتهاش با اعتقادات و باورها رو استخراج کنیم . برای اینکه در جزئیات غرق نشویم بهتر است فقط از دید انسان نسبت به مسائل معنوی مسئله را کند و کاو کنیم . انسان در دوره پسا دینی نگاهش یا بهتر بگویم جهان بینیش مختص زمان حال بوده و آنقدرها خود را درگیرگذشته و آینده نمیکرده (گذشته و آینده چون موجودیت ندارند و انتزاعی هستند خودآگاه (فکر) قدرت تجزیه و تحلیلش را ندارد ) پس در ذهن تجزیه و تحلیل میشوند یا در پس زمینه و ما فقط نوعی حس نسبت بهشون داریم که در گذشته چه بوده یا در آینده چه خواهد شد . پس بطور کلی دین برای توضیح مسائل و ایجاد عدل و برابری پا در عرصه حضور میذاره و ارکانش توجیح و تفسیر گذشته و پیش بینی آینده است (حکمت آفرینش و فرجام آفرینش) برای تمامی کائنات است . پس وقتی شما در باره بوجود آمدن و فرجام خودتان ، خانواده ، همشهری ویا بطور کلی بشریت غوص میکنید ، یعنی دارید در ایدئولوژی و مرام خاصی تفکر و غوص میکنید و نمیتوان نامش را دین گذاشت، اما اگر همین جنس و نوع تفکر را برای کل کائنات (جاندار و بی جان ) تعمیم دهید آنوقت تفکر و غوص شما رنگ و بوی دین را خواهد گرفت . در این نوع تفکر عدل و انصاف کیفیت و شکل ظاهریش کاملاً متفاوت با ایدئولوژی و مرام است . و انسان تعاملی پویا با محیط زیستش پیدا خواهد کرد . برای مثال شما همچون ویروس کشنده که برای حیاط و تکثیر خود میزبانش (زمین) را نابود کند ، نخواهید شد و برای سنگ و خاک و آب و حیوان و گیاه همچون خودتان ارزش و اعتبار قائل خواهید شد . چرا که بطور انتزاعی حیاط شما و بطور عینی کیفیت حیاطتان رابطه مستقیم با کیفیت بود و نبود تمام هستی دارد . و اینکه قوم غالب یا در دنیای امروز ابرقدرت جهان بودن نمیتواند متظمن برتری کیفیت حیاطتان باشد . بلکه بطور انتزاعی موجب نابودیتان خواهد شد .


(0) نظر
X